نام کالای مورد نظر خود را جستجو کنید
میراحمد هستم، میرفتاح!
11 فروردین 1353 بود که داستان زندگی من شروع شد...
پدرم میرمحمود توی بازار تهران برای عطاریها کار میکرد، برای جنس هایشون بازاریابی می کرد.
مادرم پری خانم خانه دار بود؛ یک خانه دار همه فن حریف! خانمهایی که همه چیزشون رو خودشون درست می کنن؛ از رب و آبلیمو و شیرینی شب عید گرفته تا پاپوش و بالاپوش و جانماز ترمه گلدوزی شده!
خیلی پیش میومد که همراه پدرم میرمحمود از این مغازه به آن دکان، از پله نوروزخان تا چارسو بزرگ، مستورهها رو برای پیدا کردن یک مشتری خوب جابه جا کنم...
بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، تو یکی از شرکتهای دارویی گیاهی، به عنوان ویزیتور مشغول کار شدم. کار اصلی من یک جورایی همان حرفه پدر شد؛ اما با یک قالب دیگه!
29 سالم بود که اگر چه دیر اما بالاخره ازدواج کردم. چند سالی توحرفه دیگری فروش دوربین های عکاسی مشغول به کار شدم. بچههایم یکی پس از دیگری به دنیا میومدن من و همسرم هر روز بیشتر از قبل احساس می کردیم کارِِ کارمندی زمان کمی برای ما میزاره تا خانواده رو غنی تر و قوی تر کنیم. دوست داشتیم کاری از خودمون داشته باشیم تا هم، زمان با هم بودن مون بیشتر شه و هم، بچه هامون فضای واقعی برای کسب تجربه کاری پیدا کنن.
شغل پدر و روحیات مادر، هر دو باعث شده بود تا به مصرف محصولات خانگی و سالم علاقمند باشم. همسرم هم، در فضایی بزرگ شده بود که در آن سالم خوری و تولید خانگی ارزش به حساب میومد.
همه اینها کنار هم جمع شد تا دلیل کافی برای شروع یک کسب و کار خانوادگی در حوزه مواد غذایی خانگی، سالم و ارگانیک فراهم شود.
الان که اینجاییم با بیش از 30 تولیدکننده از سراسر ایران در ارتباطیم که بخشی از محصولاتشون کاملا ارگانیک هستن که در مرحله تولید و فرآوری از هیچ ماده صنعتی و شیمیایی استفاده نمی کنن و یا دست کم در مرحله فرآوری هیچ ماده اضافی بهشون افزوده نمیشه.
برای شروع، برخی از محصولاتمون مثل دم نوش پونه و آویشن و چندتایی ادویه به کشمون آوردیم تا در کنار کشمونیهای عزیز سفره ایرانیهای بیشتری را سالم تر کنیم.
یکی از بزرگ ترین آرزوهایم اینه که وسعت کسب و کارم به اندازه همه خانوادههای ایرانی باشه؛ یعنی کمک کنم تا هیچ خونهای نباشه که چراغ تولید در آن خاموش باشه و هیچ محصولی نباشه که روی دست تولید کنندهش بمونه؛ آمین!
چشمانم رو که میبندم پررنگ ترین تصویری که مقابلم قرار می گیره، مزرعه ای وسیعه... مزرعه ای که هر گوشه اش چیزی کاشته شده و من به همراه همسر و فرزندانم وجب به وجبش رو آباد کردیم... مزرعه ای از گیاهان دارویی و انواع سبزی و صیفی، باغی از درختان میوه و مثمر، مرتعی پر از علوفه و یونجه، ... دوست دارم دورتادورش رو تبریزی بکارم.. گوشه ای ازش، گوسفند، گاو، مرغ و خروس پرورش بدم، کبوترخانهای در فاصلهای نه چندان دور از کلبه وسط مزرعه... برکهای پر از ماهی... شاید به نظر تصویری کارتونی و دور از دسترس باشه، اما این بزرگترین آرزوی زندگی منه که امیدوارم به لطفش، واقعی شه…